#لطفا یک دقیقه مطالعه
روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت
شنید که استادی به شاگردهایش می گوید :
من در سه مورد با زاهد و شيخ و غيره مخالفم.
یک اینکه می گویند خدا دیده نمی شود .
پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گویند :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند
در حالی که شیطان خود از جنس آتش است
و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گویند :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست
و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت
و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد.
استاد و شاگردان در پی او افتادند
و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد.
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی
و این کلوخ هم از جنس خاک
پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و شرمنده شد
و از جای برخاست و رفت...
غیبت این روزهام روببخشید
به پیج اینستاگرام من سربزنید arefehomidkhahh
مشکلات پوست وموهاتون روبررسی میکنم
وباارایه بهترین محصولات ازبهترین برندهای ایرانی
به مراقبت از زیبایی شماکمک می کنم
تقدیم نگاه مهربونتون